صفحه شخصی حسین خراسانی   
 
نام و نام خانوادگی: حسین خراسانی
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1392/08/24
 روزنوشت ها    
 

 طنز/ مصاحبۀ من با یک سازندۀ پاسخگو بخش عمومی

6

مصاحبۀ من با یک سازندۀ پاسخگو/طنز

من: با تشکر از شما سازندۀ عزیز که وقت گذاشتید که به سؤالات من پاسخ بدین.

سازندۀ پاسخگو: خواهش می کنم بندۀ متعلق به همۀ مردم هستم و وظیفۀ خوم می دونم که پاسخگو باشم.

من: لطفاً بفرمایید که تحصیلات و تخصص و تجربۀ شما در زمینۀ ساختمان سازی چی هست و چند وقته که به این کار مشغول هستید؟

سازندۀ پاسخگو: ببیید دیگه قرار نشد وارد زندگی خصوصی و تخصص و تحصیلات بنده بشید. همین قدر بدونید که اطرافیانم من رو بدون هیچ دلیل و مدرکی مهندس صدا می کنند و شما هم اجازه دارید بدون مدرک، مهندس صدا کنید، بندۀ سازنده هستم و خیلی هم توی کارم تبحر دارم یعنی صدتا مهندس و معمار مدرک دار باید بیان پیش من دوره ببینن. بنده اولین بار حمام خونمون به خونۀ همسایه نم داده بود و رفتم یک بنا آوردم و چون پول نداشتم؛ خودم به عنوان کارگر دم دستش کار کردم و تعریف از خود نباشه چون خیلی باهوش و به قول معروف تیز و بز بودم تمام فوت و فن کار و ساختمان رو ازش یاد گرفتم.

من: خب با این داستانی که شما گفتید نهایتاً باید یک کارگر ماهر یا یک بنای خوب می شدین نه یک سازنده؟

سازندۀ پاسخگو: اولاً که این داستان نبود و واقعیت بود گفتم. ثانیاً یک روز پدرم می خواست خونۀ ویلایی اش رو بده مشارکت بسازن که من گفتم با توجه به اینکه قبلاً ساخت و ساز رو پیش همون آقای بنا تجربه کرده بودم گفتم بده خودم می سازم پس شروع کردم به گرفتن جواز و کوبیدن ویلایی و ساختن یک سه طبقه، خدائیش هرکی می اومد از ساختمون سازی من تعریف می کرد از مادرم بگیر تا پدرم و عمم، البته دروغ نگم یه چندتا ایراد کوچیک داشت که اونم خودم فهمیدم و کسی متوجه نشد و خیلی هم مهم نبود.

من: می شه لطف کنید چندتا از اون ایراد های کوچیک رو بفرمایید که حتی پدر و مادر و عمه تون هم متوجه اون ها نشده بودن؟

سازندۀ پاسخگو: مثلاً یک مقدار نورگیری ساختمان خوب نبود و علاوه بر شب باید روزها هم لامپ روشن می کردی که اتفاقاً خیلی فضا رویایی می شد، یا مثلاً اتاق خواب ها رو کوچیک گرفته بودم و جای تخت دو نفره نمی شد که اون هم می شد از این تخت های سربازی دو طبقه گذاشت؛ یا مثلاً از راه پله که بالا میومدی چون ارتفاع را کم گرفته بودم سر آم به راهپله می کوبید البته چون پدر و مادرم پیر هستن و قدشون خمید شده مشکلی نداشتند تا اینکه چند نفر چنان سرشون به اونجا کوبید که تا آستانۀ ضربه مغزی شدن پیش رفتن و از اونجایی که بنده یک سازندۀ پاسخگو هستم رفتم و با هزینۀ خودم یک تیکه لحاف را به اونجا کوبیدیم که اگرکسی سرش کوبیده شد دیگه اذیت نشه و مشکل برای همیشه حل شد.

من: بعد از اون هم ساختمان ساختید؟

سازندۀ پاسخگو: بله همون موقع یکی از همسایه های قدیمی کوچه که با پدرم دوست صمیمی بود به من اعتماد کرد و خونه اش رو داد مشارکت براش ساختمو شرط گذاشت که وام نگیرم.من هم چون پول نداشتم مجبور شدم چند واحد رو پیش فروش کنم. از شانس بد من یک دفعه قیمت مصالح و ساختمان بالا رفت و نتونستم به تعهداتم عمل کنم؛ اجباراً وام مشارکت گرفتم و روی واحدها تقسیط کردم و سه سال طول کشید تا آپارتمان را بسازم و تحویل بدم که مالک زمین که دوست صمیمی پدرم بود می گفت که توانایی پرداخت این اقساط وام را ندارد و چون قراردادی با هم نبسته بودیم و دوست صمیمی و قدیمی پدرم بود به ناچار قبول کرد اما نمی دانم چرا وقتی سه تا دفترچه اقساط واحدهایش را به او دادم بیچاره سکته کرد و دار فانی را وداع گفت! بنده هم که سازندۀ پاسخ گویی بودم با کمال میل در مراسم ختم او شرکت کردم و بدون هیچ چشمداشتی برایش چندتا فاتحه خواندم بدون اینکه خرما بخورم. از اونجا دیگه بنده به عنوان یک سازندۀ پاسخگو شناخته شدم.

من: نظرتون دربارۀ پاسخگو بودن سازندگان چیست؟ و آیا در حال حاضر ما در کشورمون سازندۀ پاسخگو داریم؟

سازندۀ پاسخگو: ببینید سازنده ای که پاسخگو نباشه اصلاً سازنده نیست، به نوعی می شه گفت بازنده است، چون بعد از مدتی دیگه کسی به اون اعتما نمی کنه و از نون خورن می افته، بنده که می بینید اینقدر توی کارم پیشرفت کردم و از رفع نم زدگی حمام به ساختن آپارتمان و سازندگی رسیدم فقط به خاطر پاسخگو بودنمه نه چیز دیگه. متأسفانه باید به عنوان یک سازندۀ پاسخگو که تجربیات عدیده و ذیقیمتی در بخش ساخت دارم و با سازندگان زیادی در ارتباط هستم اعتراف کنم که که سازندۀ پاسخگو خیلی کم داریم.

من: در پایان بفرمایید آیا در حال حاضر پروژه ای ذر حال ساخت دارید؟

سازندۀ پاسخگو: نه متآسفانه قرار بود یکی دیگه از همسایگان پدرم ویلایی شان را برای مشارکت بدهند بسازم که بعد از فوت اون خدابیامرز نمی دونم چی شد که منصرف شد و گفت ترجیح می دم زنده بمونم و توی همین خونۀ کلنگی زندگی کنم. البته دارم با پسرش صحبت می کنم که یک شیرینی تپل بهش بدم تا پدرش رو راضی کنه خونه اش رو بده من مشارکت بسازم تا به وظیفۀ سازندۀ پاسخگو بودنم همچنان ادامه بدم.

برگرفته از: صما

دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 12:40  
 نظرات